سوال : در مورد ظهور حضرت فاطمه در یكی از روستاهای پرتغال و داستان آن اطلاعات می خواستم . باتشكرپاسخ : با سلام و تحیت. دوست عزیز! این نوشته بیان ساده ای از یک واقعه عظیم تاریخی است که در دهکده ای کوچک در کشوری کنار اقیانوس اطلس به وقوع پیوسته است. در آغاز این قرن فاطیما یک دهکده ناشناخته و محقر در کوهستانهای مرکز پرتغال بود. اکنون نامی است که تقریبا برهمگان شناخته شده است زیرا بانوی ما در سال 1917 بر سه کودک خردسال ظاهر شد و با آنان گفتگو نمود. واقعه از آن جا آغاز میشود كه سه كودك روستایی در اطراف دهكده چشم به حقیقتی میگشایند كه
سوگند برشکوه دل مرتضایی اش
بر جلوه های حیدری اش مجتبی ای اش
سوگند بر تقدس کربلا یی اش
بر ریشه های سبز خداای اش
سوگند بر نماز شب کبریا ییاش
تا روز حشر کعبه ایثار زینب است
آسمان عشق را یک کوکب است
ميلاد مرتضي اسدالله حيدر است جشن ولادت علي(ع) آن مير صفدر است
زوجي براي فاطمه حق آفريده است اين زادروز همسر زهراي اطهر است
ولادت حضرت علی(ع) مبارک
.
.
حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمودند: اى مردم! به خدا سوگند من هرگز شما را به هيچ طاعتى فرا نمی خوانم مگر آن كه خود بر شما. در عمل به آن. پيشى مىجويم و از هيچ گناهى بازتان نمی دارم و نهى نمىكنم. مگر آن كه پيش از شما، خود را از عمل به آن باز میدارم.
نهج البلاغه، خطبه173
.
.
هرکس که شود داخل حصن حیدر / ایمن بود از عذاب روز محشر
جز مهر علی و آل چیزی نبود / سرمایه ی طوبا و بهشت و کوثر
ولادت حضرت علی(ع) مبارک
.
.
همه جا بروم به بهانه تو که مگر برسم در خانه تو
همه جا دنبال تو می گردم که تویی درمان همه دردم
یا ابا صالح مددی مولا
اگرم نبود دل لایق تو چه کنم که دلم شده عاشق تو
من نالایق به تو دلبستم که تویی در مان همه دردم
یا ابا صالح مددی مولا
قریب به ده سال از تو گفتم ادعای پیروی و شناخت تو را کردم تنها دوستی تو را بر زبان نراندم بلکه دل بدان سوزاندم چون آن محبت ، پیروانت را از شناخت و پیروی باز داشته و می دارد و اکنون می دانم معنی آن حدیث شریف چیست که در آن به خردلی از محبت تو بهشت وعده داده شده که محبت نشناخته جز گمراهی آشکار نیست و شناخت بی محبت
خوشا آنان که با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار محبت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنان که در میزان وجدان حساب خویش سنجیدند و رفتند
نگردیدند هرگز گرد باطل حقیقت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنان که بر این عرصه خاک چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنان که از پیمانه دوست شراب عشق نوشیدند و رفتند
خوشا آنان که با اخلاص و ایمان حریم دوست بوسیدند و رفتند
خوشا آنان که در راه عدالت به خون خویش غلتیدند و رفتند
خوشا آنان که بذر آدمیت در این ویرانه پاشیدند و رفتند
چو نخل بارور در تنگستان ثمر دادند و بخشیدند و رفتند
خوشا آنان که پا در وادی عشق نهادند و نلغزیدند و رفتند
خوشا آنان که بار دوستی را کشیدند و نرنجیدند و رفتند
رسا در راه خدمت باش کوشا خوشا آنان که کوشیدند و رفتند
پروین اعتصامی
السلام علیک یا ابا صالح
با سلام خدمت کاربران و بازدید کنند گان محترم خواهشمندیم با تبلیغات سایت و وعضویت بیشتر مارو در خدمت رسانی به آقا امام زمان همراهی کنید.
با تشکر مدیریت سایت
(یاران مهدی)
طبیبی را گفتند دردمان بگو تا درمان بجوئیم ، گفت:دردتان بگوئید تا نسخه درمان پیچم گفتند: اگر آن فراست با ما بود که از دردمان آگاهی می یافتیم دیگر درمان جستن سهل آسان بود پس تو نیز پی درد باش که "گاه خود درد درمان است" .
سيد مرتضي آويني آنچنان بود كه مينمود و آنچنان مينمود كه بود، با همه صداقت و صراحتش، با همه گرما و خلوصش و خلوص و خلوص... آخر مگر ميشود در اين وانفسا اين همه خالص بود، اين همه ناب، اين همه صيقل يافته، اين همه شفاف، پاك و زلال؟ آن قدر زلال كه در نيني چشمهايش تا ته ته دلش را ميديدي و البته آن كرانه كوچكي از درياي دلش را كه تو ميفهميدي، كه معشوقه، به قد همت عاشق باشد، و من هرگز آنقدر شفاف نبودم كه بتوانم همه بيكرانگي درياي دلش را ببينم، بعضي ها بزرگند و نه اينكه فقط در ذهنهاي حقير بزرگ باشند، و سيد مرتضي آويني آن كيمياي كميابي بود كه به راستي بزرگ بود، گرم و مؤمنانه حرف ميزد، و چه وسيع بود و دريادل، ميتوانستي سرسختانه مخالفش باشي اما ذرهاي از برق نجيبانه نگاهش كم نشود، برق نجيبانه و صادقانهاي كه نميتوانستي مجذوبش نشوي، اگر رشته كلام ميرفت، كه ذرهاي فقط ذرهاي به غيبت و بدگوئي آلوده شوي، سكوت ميكرد لبخند ميزد حرف ديگري را پيش ميكشيد، و چه انباشتي بود از حرفها و سخنها و انديشهها. و همه حرفهايش از كفر نوميدي و ناروشنايي بري بود، در سخنانش روشنايي و روشنبيني موج ميزد و چه انباشتي بود از آمال و آرزوها و در همه آرزوها، ردپاي حتي كمرنگ از من خودش پيدا نبود و هرچه بود براي ديگران بود، براي مردم، براي سينما، براي هنر، براي حقيقت و زيبايي و براي عشق خدا. عارفي وارسته و نجيب بود و بينيازي و وارستگي و نجابت متاعي نيست كه بر سر هر بازار بفروشند، اين گوهرها به صد خون دل از كان وجود برميآيد و كان وجود او سرشار از گوهر بود، گنج بود. داغ پرپر شدن وجود نازنين او....!
راوی : کيومرث پور احمد
منبع : کتاب مرتضي و ما
انتظار طلوع فجر مهدي(عج)
مرتضي عادت داشت، هر روز سيگار بكشد، تقريباً تمام اعضاي خانواده اين مسأله را ميدانستند. اما پس از پيروزي انقلاب به طور ناگهاني سيگار را ترك كرد. براي همه اين مسأله جالب بود، وقتي از او علت اين كار را پرسيدم، پاسخ داد:«آقا امام زمان (عج) در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. من چطور ميتوانم در حضور ايشان سيگار بكشم». مرتضي هميشه چشم بر جاده داشت، منتظر رسيدن كاروان نوراني مهدي (عج) بود عشق يعني انتظار منتظر، و مرتضي عاشق راستين اين قافله، شب را به اميد طلوع فجر صاحبالزمان (عج) سپري كرد،گونههايش را نوازش نمود و بالاخره پيكي آسماني او را در سپاه منتقم آلمحمد (ص) پذيرفت.
منبع: کتاب مرتضي آيينه زندگي ام بود
تعداد صفحات : 7